«قیدار»، نوشتهی رضا امیرخانی، نشر افق
یه سری آدمها هستن که مرام و مسلک خاص خودشون رو دارن و پاش وایمیستن.
اهل دو رنگی و دورویی نیستن، حتی اگه در ظاهر به ضررشون ختم بشه هم دست از مرام و مسلکشون بر نمیدارن و جنس حساب و کتابشون با خیلی از ما فرق داره…
به نظرم خوندن کتابی مثلِ قیدار میتونه ادراک و دیدِ خوبی راجع به این افراد بده.
بخشهایی از کتاب
در ادامه میتوانید بخشهای کوتاهی از کتاب قیدار نوشتهی رضا امیرخانی در نشر افق را مطالعه کنید:
زیاد تو زندگی خطا کردهام، خیلی پیش از تو؛ برای همین با آدمِ خطاکار راحتترم.
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تابهحال پاش نلغزیده…
این حرف سنگین است…خودم هم میدانم. خطانکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطا کرده رو است، روشن است…
مثلِ این کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بیخطا میترسم، از آدم دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تکخطا میایستم… با منی؟
بدان روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند…
در قرآن، اسم بعضی پیامبران آمده است؛ اسم بعضی غیرِ پیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است…
این صلحا عاشقِ حضرت باری هستند…
اما حضرتِ حق، بعضی را خودش هم عاشق است…
عاشقیِ خدا توفیر دارد با عاشقی ما… خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد، اسمِ معشوقش را کسی بداند…
به او میگوید، رجل! همین… مرد!… همین…
میفرماید: «من اقصی المدینه رجل یسعی»… جای دیگر میفرماید: «و جاء رجل من اقصی المدینه یسعی»، یعنی این دو تا رجل با هم فرق میکنند…
هر دو از دور، از بیرونِ آبادی، دوان دوان میآیند… اما اسمشان را حضرتِ حق نمیآورد…
یکی میآید موسای نبی را نجات میدهد… فوق بنی اسرائیل را در اصل نجات میدهد… دیگری هم قومی را از عذاب نجات میدهد…
اسمش چیست؟ اسمشان چیست؟ نمیدانیم… رجل است… معشوقِ حضرتِ حق است…
اسمِ معشوق را که جار نمیزنند… حضرتِ حق، عاشق کسی اگر شد، پنهانش میکند… کاش پیش حضرت حق، اسم نداشتیم، اما مرد بودیم…