ناراحتی از انتقاد
به طور کلی وقتی کسی به ما انتقاد میکند، حالمان گرفته میشود.
ممکن است بعضیهایمان بگوییم که از انتقاد استقبال میکنیم که واقعاً ویژگی خوب و ارزشمندی هم هست.
اما با این حال همان افرادی که از انتقاد استقبال میکنند هم نمیتوانند ادعا کنند که هرگز و به هیچ عنوان از انتقاد دیگران ناراحت نمیشوند.
زیرا وقتی کسی به ما انتقاد میکند یعنی یک جای کار ایراد دارد و این موضوع ناراحتکننده است.
اگر انتقادِ شخص انتقاد کننده وارد و درست باشد؛ یعنی چیزی در ما باید اصلاح شود و این ناراحتی بسیار هم باارزش است، زیرا به معنی این است که ما به دنبال اصلاح خودمان هستیم.
اگر هم انتقادِ منتقدِ ما درست نباشد هم ممکن است بابت انتقاد بیمورد و اشتباهِ طرف مقابل، رنجیده خاطر شویم.
در هر صورت موضوع اصلی این متن پرداختن به ناراحتی در انتقادهای بیمورد از ماست.
چه بسا با آگاهی از علتِ انتقاد بیمورد و نادرستی که از ما میشود، میتوانیم بجای ناراحت شدن، بابت انتقاد دیگران، خوشحال شویم.
در ادامه دو مثال واقعی و عملی از انتقادهای بیمورد و آزاردهنده به همراه دلایل آن آورده شده که خواندن آن خالی از لطف نیست.
مثال ۱: رابرت هاچینز
در سال ۱۹۲۹ اتفاقی رویداد که در محافل فرهنگی آمریکا هیجان و بلوای زیادی ایجاد کرد.
دانشمندان از همه نقاط آمریکا به شیکاگو روی آوردند تا از جریان آگاه شوند.
سالها قبل، جوانی به نام رابرت هاچینز با پیشخدمتی، چوببری، معلمی و طنابفروشی توانسته بود تحصیل خود در دانشگاه یال را تمام کند.
او هشت سال بعد از فارغالتحصیلی توانست به ریاست دانشگاه شیکاگو برسد که در آن زمان مقام چهارم در دانشگاههای آمریکا را داشت.
سنش چقدر بود؟ ۳۰ سال! غیرقابل باور است!
فرهنگیان مُسن یا همطراز او سرهای خود را تکان میدادند و از سن او انتقاد میکردند و به ناپختگیَش خرده میگرفتند.
حتی روزنامهها هم به گروه انتقادکنندگان اضافه شدند.
روزی که هاچینز به این سمت رسید. یکی از دوستانش به پدرش چنین گفت:
«از اینکه امروز صبح روزنامهای در سرمقاله خود پسر شما را به باد انتقاد گرفته بود حالم دگرگون شد.»
پدر هاچینز جواب داد:
«بله، این موضوع خیلی ناگوار است ولی بخاطر داشته باش که هرگز کسی به سگ مرده لگد نمیزند!»
بلی هر چقدر آن سگ مهمتر باشد، مردم از لگد زدن به آن بیشتر لذت میبرند.
مثال ۲: شاهزادهی انگلستان
ادوارد هشتم پیش از حکومت بر انگلستان، زمانی که شاهزاده بود هم به بلای لگد زدن دچار شده بود.
او در ۱۴ سالگی به کالج دارتموث منتقل شده بود. یک روز پسر یکی از افسران نیروی دریایی او را گریان دید و علت را سوال کرد.
شاهزاده در ابتدا چیزی نگفت اما بعد اعتراف کرد که دانشجویان به او لگد زدهاند.
فرمانده کالج دانشجویان را خواست و شرح داد که شاهزاده شکایتی ندارد اما مایل است بفهمد چرا او را برای چنین کار خشونتآمیزی انتخاب کردهاند.
بعد از مِن مِن کردن، دانشجویان زبان باز کرده و گفتند که میخواهند بعد از آنکه به درجهی ناخدایی و یا فرماندهی در نیروی سلطنتی رسیدند بتوانند بگویند به پادشاه لگد زدهاند!
زنندهی لگد از این عمل در خود احساس بزرگی و اهمیت میکند.
دلیل این لگد زدن این است که شما کار مهمی انجام میدهید و نظر دیگران را به خود جلب میکنید.
بسیاری از مردم از ناسزاگویی و کوچک شمردن کسانی که ارزششان بیش از آنهاست لذت میبرند.
سالها قبل شوپنهاور گفت:
«فرومایهگان و بدطینتان از خطاها و لغزشهای بزرگان لذت میبرند.»
خلاصه اینکه:
اگر از انتقادها و خردهگیریهای بیمورد دیگران، نگران هستید، جملهی زیر را به خاطر بسپارید:
انتقاد بیمورد و ستمگرانه، نوعی تعریف و تمجید است که تغییر حالت داده.
بخاطر داشته باش که هرگز کسی به سگ مرده لگد نمیزند.
سایر مطالب مدرسهی زندگی را در 👈 اینجا 👉 مطالعه کنید.